معیارهایی برای اندازهگیری وضعیت دانش
همیشه در کارگاههای آموزشی مدیریت دانش که در سازمانها برگزار میکنم، سعی میکنم از مثالهایی ساده (بعضا به شکل رقتانگیزی ساده) استفاده کنم. یکی از مثالهای من مثال آشپزی ایتالیایی است. این مثال را برای لزوم وجود معیارهایی برای اندازهگیری وضعیت دانش سازمان در زمینههای مختلف استفاده میکنم. معیارهایی که بعضی از آنها با معیارهای مدل KSP مربوط به شرکت همکار ما DNV-CIBIT مشابه است. این معیارها در اولین کاربردها در شرکت SIEMENS استفاده شده است. این 4 معیار عبارتند از میزان تخصص، میزان توزیع دانش، میزان کدسازی و میزان اعتبار دانش و اما خود مثال که از این قرار است:
معرفی آشپز ایتالیایی با نقش آفرینی آلبرتو و ویوالدی
روزی روزگاری پاستای حلزون یکی از غذاهای مورد علاقه مردم ایتالیا بود. به همین دلیل افراد خبره زیادی در ایتالیا بودند که بتوانند این پاستا را تهیه کنند. از قضا یکی از این افراد آلبرتو بود؛ همان آشپز ایتالیایی که معیارهای راهبردی دانش را قرار است با کمک داستان او یاد بگیریم. او از آشپزهای خوب ایتالیا بود و یکی از بزرگترین مهارتهای او درست کردن پاستای حلزون بود. یکی از مشتریان ثابت پاستای او دختری ایرانی به نام «بهار» بود که تقریبا ماهی یکبار برای صرف این غذا به رستوران او میآمد.
آلبرتو یک دل نه صد دل عاشق بهار میشود بالاخره این عشق به ثمر نشسته و او میتواند با بهار ازدواج کند و البته بعد از ازدواج، با او به ایران میآید و در تهران ساکن میشوند. بعد از چندی آلبرتو به فکر این میافتد که یک کسب و کار پر رونق راه بیاندازد. پس در توپخانه! رستورانی کوچک تاسیس میکند. جالب اینجاست که غذای مورد علاقه مردم ایتالیا، یعنی پاستای حلزون تبدیل به یکی از غذاهای پرطرفدار رستوران او در تهران میشود.
4 معیار اندازهگیری وضعیت دانش
1) تخصص (P): مهمترین ویژگی آشپز ایتالیایی
مهارت و خبرگی آلبرتو در تهیه غذای ویژه یا همان پاستا نشانگر این موضوع است که او در کارش تخصص دارد. بعد از مدتی مشتریهای او زیادتر میشود. سفارشهایی که میگیرد تقریبا از 60 سفارش در روز به 200 سفارش افزایش پیدا میکند. در نتیجه آلبرتو تصمیم میگیرد با گرفتن چند کارگر جدید کارش را توسعه دهد.
2) توزیع (D): آلبرتو چند شاگرد خِبره دارد؟
همانطور که در پاراگراف قبل خواندید کار آلبرتو حسابی گرفت. او دیگر به تنهایی نمیتوانست جوابگوی حجم زیاد سفارشها باشد. اما آیا چند نفر مثل آلبرتو یا کمتر از او، ولی در حد نیاز، تخصص تهیه پاستای حلزونی را داشتند؟ حالا و پس از مدتی آلبرتو دلش برای پدر و مادر و رفقایش در ایتالیا تنگ میشود. میمیرد برای اینکه بوی گند جویهای رم را به سینه بکشد. پس بلیطی رفت و برگشت میگیرد تا دو هفته در کوچه پس کوچههای رم دیداری با زادگاهش تازه کند. اما تکلیف مغازهاش در توپخانه چه میشود؟ آیا کارگرانی که استخدام کرده است میدانند چگونه پاستای حلزونی بپزند؟ آیا آنها به خوبی او این غذا را آماده میکنند؟
3) کدسازی (C): آلبرتو رفت سفر!
دوباره و قبل از شروع ادامه داستان باید بپرسیم آیا مرجع، دست نوشته یا دستور پختی هست که در نبود آلبرتو کارمندان به آن مراجعه کنند؟ آلبرتو توی آن دو هفتهای که ایتالیا بود هر جا نشست از ایران و طبیعت بکر و کوچههای با صفای تهران و دخترهای خوشگل شرقی و مادرزن مهربان و پولی که آنجا پارو میکرد حرف زد. در این بین ویوالدی یکی از دوستان نزدیک آلبرتو با خودش گفت: خب اگر اینقدر ایران خوب است چرا ما نشستیم ایتالیا؟ ما در این بحران اقتصادی کمرشکن اروپا چه غلطی میکنیم؟ «پاستا حلزون که کاری نداره، خب بلند بشیم بریم ایران». این اتفاق باعث شد که یک روز زودتر از آلبرتو به ایران بیاید. او رستوران ایتالیایی خودش را یک چهارراه بالاتر و در میدان فردوسی تاسیس کرد.
مردم که به لطف زحمات آلبرتو ذائقهشان به غذای ایتالیایی عادت کرده بود؛ از دیدن یک رستوران ایتالیایی جدید به وجد آمدند. توی این رستوران جدید پاستای حلزون به سه شکل تند و ساده و پنیری سرو میشد. حالا مشتریان گزینههای بیشتری برای خوردن پاستای ایتالیایی داشتند.
4) اعتبار (V) : ویدالدی با تخصصی معتبرتر
درست است که آلبرتو هنوز متخصص خوبی است، اما ویوالدی تخصصی معتبرتر در اختیار گرفته است! آیا زمان آن نیست که آلبرتو فکری به حال کسب و کارش بکند؟